فرشته شدن امیر عباس مامانفرشته شدن امیر عباس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

پرواز یک فرشته

صبر

در تمام رنجهایی که میبریم, "صبر" اوج احترام به حکمت خداوند است...   خدایا خیلی بهت نیاز دارم , نگاه پر مهرت را از این بنده گنهکارت نگیر , که بی تو من مرده ای بیش نیستم...... ...
27 شهريور 1391

متن لالایی که امیر عباسم باهاش می خوابید

پسرم یادته با این شعر می خوابیدی ؟؟؟ وقتی شبها شیکم مامانی و با لگدهات به توپ می بستی من این و برات میذاشتم ... تا اذان صبح می خوابیدی , تکون نمی خوردی ... اما تا اذان می زد شروع میشد ... ای نازنین پسر , پس بگو فرشته بودی که من و بیدار کنی ......................................... به طاها به یاسین به معراج احمد به قدر و به کوثر به رضوان و طوبی به وحی الهی به قرآن جاری به تورات موسی و انجیل عیسی بسی پادشاهی کنم در گدایی چو باشم گدای گدایان زهرا (س) چه شب ها که زهرا (س) دعا کرده تا ما همه شیعه گردیم و بی تاب مولا غلامی این خانواده دلیل و مراد خدا بوده از خلقت ما مسیرت مشخص، امیرت مشخص، مکن دل ای دل ب...
27 شهريور 1391

راز نگاه

سلام عزیز دل مادر... امیر عباس مامان , میدونم جات خوبه ,‌ فردا سه شنبه است ... حالا دیگه همه سه شنبه ها یرام شیرین هستن ... قشنگترین روز ... اما چهارشنبه... امروز منتظر فردا هستم چه انتظار شیرینی فردا دلبندم ٧ روزه میشود اما در خیالم و این خیال , چه شیرین است ... اما تو بگو فردا را چه جوری در انتظار چهارشنبه ای تلخ سپری کنم ؟ چقدر فاصله تولد تا فرشته شدنت کم بود ... پسرم , سنگ صبورم به نظرت میتونم تحمل کنم ؟؟؟ باید بتونم ... به خاطر علی مهربونم که عاشقانه آرومم میکرد بی هیچ شکایتی و چه غریبانه قرمزی چشمهاشو از من مخفی میکرد ... به خاطر مادر مهربانی که ٢٣  سال برام زحمت کشید و تو این ٦ روز پا به پای من سوخت من در یک غم سو...
27 شهريور 1391

دیگه جز دلتنگی چیزی برام نمونده

سلام گل مادر ,سلام عزیز مادر, سلام فرشته آسمونی مادر.... دیگه جر دلتنگی چیزی واسم نمونده , الان باید ٥ روزت میشد , الان به جای واقعیت تو خیالم ٥ روزه ای مادر جان , شیرین و خوشگل ... کاش خدا صلاحش زنده موندنت بود, کاش خدا شیرینی داشتنت و از من نمیگرفت , کاش غم بی تو بودن اینقدر شکنجم نکنه ,‌ دوست دارم داد بزنم پسرم , سنگ صبورم اما دیگه نه حنجری ای مونده و نه جایی دارم واسه فریاد بیکسی زدن ... گلوم پر از بغض نترکیده که داره چرک میکنه و قلبمو از جا میکنه ... به کی بگم که جز تو کسی طاقت شنیدنشو نداره ... به جای اینکه نزدیکم باشی و من بغلت کنم و به صورت معصومت ساعت ها خیره بشم حالا باید پنجره اتاق کودکیم و باز کنم و از لای پرده به آس...
26 شهريور 1391

دلم برات تنگ شده

سلام فرشتهآسمونی من الان چها روزه که دیگه پیشم نیستی ... دلم خیلی برات تنگ شده مامان جون , اما دارم طاقت میارم به خاطر بابا علی که تو خودش میریزه , انتظار نداشتم خدا اینجوری آزمایشم کنه , اما ...سخته باید تنهایی غم دوریتو به دوش بکسم ... صبر تنها هدیه ای که خدا میتونه بهم بده... برای دلتنگیهای شبونم دعام کن ... دیشم خواب دیدم دارم بهت شیر میدم ... با حسرت از جام پاشدم , اما دیگه اشکی نداشتم واسه ریختن ...
25 شهريور 1391

پسرم فرشته شدنت مبارک

امیر عباس مامان فرشته شدنت مبارک پسرم عزیز مادر چه دیر اومدی و چه زود رفتی , عمر مامان چه غریبانه تنهام گذاشتی, امیرم ,‌عشقم ,‌امیدم جات تو دلم خالیه ,‌وای وای دارم میمیرم , چه زود پرپر شدی مامان جان , خیلی دلتنگتم, الهی فدای قلبت که ٢٤ ساعت درد و تحمل کردی ...  الان پیش فرشته ها جات خوبه  مامان جان ؟ الهی من فدای چشمای قشنگت حسرت شیردادنت موند به دلم مامان جان , بهت شیر ندادم عزیز مامان , آخه امیرم چه جوری بدون لالایی خوابت برد وروجک ؟ تو تا برات لالایی نمی خوندم نمی خوابیدی تا صبح تو دلم بازی میکردی ؟ وااااااااااااااااااااااااااااااای قلبم داره میترکه .چرا من و بابارو تنها گذاشتی ؟ چرا قلب...
23 شهريور 1391

پسرم محتاج دعای شماست

سلام به همه خوبها.... میشه واسه سلامتی پسرم , واسه دل من مادر که حسرت پسرم و دارم  یه زیارت عاشورا بخونید ؟ میشه خانم رباب و به پسر شیش ماهش قسم بدین که پیش خدا واسطه بشه پسرم و بهم ببخشه ؟ میشه یه زیارت عاشورا و حدبث کسا بخونید برای پسرم ...
22 شهريور 1391

تولدت مبارک

سلام عزیز دل مامان ,  سلام فدای نفسهات که به سختی بیرون میاد , یکشنبه 19 شهریور بستری شدم بازم درد و انقباظ داشتم , بعد 24 ساعت تشخیص دکتر خونریزی پشت جفت بود , خیلی سعی کردن که سزارین نشی اما دکتر صبح روز 21 شهریور اومد تو اتاق  من تا با من و بابایی صحبت کنه , دکتر میگفت اگه الان دنیا نیاریمش امکان داره خونریزی بهت برسه و خدای نکرده قلب کوچیکت طاقت نیاره , بردل اتاق عمل هم خوشحال بودم که زودتر میتونم ببینمت و هم استرس که نکنه چیزیت بشه , نکنه تنه نحیفت تحمل این دنیارو نداشته باشه , بردنم اتاق عمل ساعت 10:30 صبح بود تا آوردنم بیرون ساعت 1 بود , دکترم چون وضعیت من و میدونست خانمی کرد کاری که کمتر دکتری انجام میده تا وقت یهوش اومدنم...
22 شهريور 1391

حرفهای مادرانه

سلام عزیز مادر امشب می خوام باهات حرف بزنم , ننوشتم درد دل چون درد نیست , دنیا اذیت بشم اگه خیالم جمع باشه که پسرم هیچیش نمیشه برام شیرینه و دردا اذیتم نمیکنه ... اما دلم واقعا گرفته بود , میترسیدم , جلو همه میخدیدم حتی بابا جون اما ته ته دلم خالی بود اما نذاشتم دردامو کسی ببینه , البته گودی زیر چشمم اینقدری زیاد بود که سر درونم و فاش میکرد اما من باز میخندیدم ... نمیگم هفته بدی بود چون وقتی با تو بگذره بدشم شیرینه ... اما پسرم سخت بود , دلواپسی از دست دادنت داشت قلبم و هر روز خراش میداد , جمعه ساعت ٢:٣٠ صبح بود که حالم بد شد سعی کردم آروم باشم که بابا جون نترسه اما واقعا نمیشد آخه خودم ترسیده بودم , وقتی دیدم خونریزی دارم واقعا تنم...
17 شهريور 1391